وقتی که میرفت گفت ببین اینجا جای ما نیست . تو هم نمون . برو . غمگین بود ، لبهاش میخندید ولی چشمهاش ماتم داشت. بعد دستم رو گرفت و گفت دست خودت و ارزشتهاتو بگیر و ببرشون بیرون . من ارزشهامو زدم زیر بغلم با چنگ و دندون دارم نگهشون میدارم . ببین ، اینجا جای ما نیست ، تو هم نمون برو
درباره این سایت