من فقط دارم سعی میکنم که یادم نیاد چقدر از همه چیز دده شدم . هربار که اینچیزها میاد توی سرم ، سریع ذهنمو درگیر یه چیز دیگه میکنم ، یا فکرامو انکار میکنم و میگم نه اینطور نیست . اما با سعی کردن قضیه درست نمیشه. همه چیز کسالت بار و خسته کننده‌ست . قبل و بعد از کرونا هم نداشت . 

به لطف شبکاریها و شیفتهای مزخرف ، ساعت بدنم نابود شده . زودتر از چهار صبح خوابم نمیبره ، زودتر از دوازده ظهر چشمام باز نمیشه ، ساعت ۶ غروب ناهار میخورم و یک شب گشنه‌م میشه و یچیز به عنوان شام میخورم . و از اونجایی که چهار نفر داریم تو یه خونه کوچک زندگی میکنیم و همه ساعت‌های فیزیولوژیکشون تنظیم و دقیقه ، مجبوری به ساز اونا زندگی کنی . از ساعت۱۲ بری توی تخت خواب و تا چهار صبح زمین و زمان رو به ناسزا بگیری، و وقتی تازه داره خوابت میبره دائم جواب همه رو بدی که نمیخوای بیدار شی؟؟؟ همه ی اینا که شاید از نظر بعضیا مسخره بیاد وقتی هرروز و هرشب تکرار شه کلافه کننده میشه . 

هیچ گوشه‌ای توی این خونه نیست که بری اونجا بمیری. که بتونی تنها باشی و نداشتن حریم شخصی به تنهایی میتونه انگیزمو برای هرکاری ازم بگیره 

شیفت‌های بیمارستان هر ماه گندتر از ماه پیش میشه . تمام زندگی من داره تو اون بخش کوفتی میگذره و وقتی میام خونه یه جنازه‌م که توان هیچکاری رو نداره 

از اینکه همه پروفسور شدن و تز میدن بدم میاد ، از اطرافیانم که انقدر خسته کننده‌ن بدم میاد . 

تو بیخوابیای دیشب داشتم حساب میکردم که اگه ۲۴ساعته کار کنم تو دو تا بیمارستان ، باز هم نمیتونم به هیچکدوم از ارزوهام برسم . باز همه چیز گرونتر و گرونتر و گرونتر میشه . یه عده پولدارتر و ما روزبه روز ناامیدتر ، افسرده تر و سرخورده تر . 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها